شهيد فوزيه شيردل در سال ۱۳۳۸ در كرمانشاه دنيا آمد پس از اخذ مدرك سوم راهنمايي وارد بهداري شد.پس از گذشت سه سال از خدمت در بهداري كرمانشاه، به پاوه منتقل و در بيمارستان آنجا به عنوان بهيار مشغول به خدمت شد.
در سال ۱۳۵۷ همزمان با اوج گيري مبارزات عليه رژيم پهلوي و پيروزي انقلاب اسلامي، به دليل حمايت از انقلاب و امام خميني (ره) بارها با رييس بيمارستان درگير شده بود.
يكي از دوستان و همكارانش نقل مي كند: فوزيه در بيمارستان با صداي بلند اعلام مي كرد كه من پيرو خط امام خميني (ره) هستم؛ آن زمان، همه از ناجوانمردي و حمله هاي وحشيانه دموكرات ها و ضدانقلاب مي ترسيدند ولي فوزيه دل شير داشت.
اين بانوي شهيد به حضرت امام خميني (ره) علاقه داشت و عكس ايشان را بر روي ديوار اتاقش نصب كرده بود. ديگران مي گفتند اگر ضد انقلاب ها پي ببرند كه عكس امام را به ديوار اطاقت زده اي حساب همه مان را مي رسند. اما او مي خنديد و مي گفت: ضد انقلاب هيچ غلطي نمي تواند بكند.
سرانجام وي در روز بيست و پنجم مرداد ۱۳۵۸ در جريان حمله گروهك ضد انقلاب دموكرات به بهداري پاوه و محاصره بهداري و در حالي كه مشغول كمك به ياران شهيد دكتر مصطفي چمران در راهنمايي هلي كوپتر براي فرود در بهداري پاوه بود، مورد اصابت گلوله دموكرات ها قرار گرفت و پس از گذشت ۱۶ ساعت و خونريزي فراوان به درجه رفيع شهادت نائل گشت و در گلزار شهداي باغ فردوس استان كرمانشاه آرام گرفت.
شهيد چمران درباره شهيد شهيدفوزيه شيردل مي نويسد: خداوندا! چه منظره اي داشت اين خانه پاسداران، چه دردناك! گويي صحراي محشر است! افراد مسلح و غيرمسلح در پشت در به انتظار كمك نشسته بودند. آثار غم و درد بر همه چهره ها سايه افكنده بود.
دختر پرستاري كه پهلويش هدف گلوله دشمن قرار گرفته بود خون لباس سفيدش را گلگون كرده بود، ۱۶ ساعت مانده بود و خون از بدنش مي رفت و پاسداران هم كه كاري از دستشان بر نمي آمد گريه مي كردند…
… اين فرشته بي گناه ساعاتي بعد، در ميان شيون و ضجه زدن ها جان به جان آفرين تسليم كرد.
هلي كوپتر ساعت چهار بعدازظهر در محل معين بر زمين نشست.
رگبار گلوله دشمن از هر طرف باريدن گرفت و ما به سرعت مشغول تخليه آب و نان و خرما و مهمات مختلفي شديم كه تيمسار فلاحي براي ما فرستاده بود.
از طرف ديگر عده اي نيز كشته ها و مجروحين را از داخل بهداري حمل كرده و سوار هلي كوپتر مي كردند.
هركس هر كاري مي كرد، عده اي به تيراندازي دشمن پاسخ مي گفتند و عده اي مجروحين و شهدا از جمله شهيد فوزيه شيردل را سوار هلي كوپتر مي كردند.
همه چيز آماده شد و هلي كوپتر صعود كرد. اما از روي اضطراب رگبار گلوله ها خلبان كه مي خواست هرچه زودتر اوج بگيرد، كنترل خود را از دست داد و پروانه هلي كوپتر با تپه جنوبي تصادف كرد و شكست و تعادل خود را از دست داد.درست در كنار انبار مهمات و مواد انفجاري كه تازه تخليه شده بود، محصور شد.پره هاي شكسته شده همچنان با ديوار عمارت بهداري اصابت مي كردند و كابين خلبان متلاشي شده بود و جسد نيمه جان دو خلبان آن به بيرون آويزان شده بود.
مجروحين داخل هلي كوپتر همه شهيد شده بودند و از همه غم انگيزتر جسد همان دختر پرستاري بود كه گلوله پهلويش را شكافته و بعد از ۱۶ ساعت خون ريزي بدرود حيات گفته بود.